بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ،

ساخت وبلاگ
  دو غیاب روی صندلی چه می گویند؟یکی توده ی دردِ منجر شده به هیبت تنی مسکون، چفت شده در افق و عمودِ صندلی، میخکوب روی جدار چوبی میز، محاط در غبارِ گندم.یکی شکل از خالی، چسبیده به تنِ صندلی در اشاره ای از کدورت عسل. عسل، خالی را به خود گرفته. حل کرده. رنگ برگشته از اخرایی معصومانه اش در شکل ظرفی، خطوط بی روایت شباهتِ ساده ای از لمس را تباه می کند وقتی حاشیه ای از الکل هرچه تن ُ صندلی ُ میز ُ غبارات ُ اشارات را حل می کند.حالا همه چیز جز غباری در روشنایی روز نیست. لحظه ای که آفتاب گوشه ای از پنجره را نشانه گرفته و طلایی ش همه چیز را از رنگ انداخته. غبار به شکل بر می گردد. غبار ِهمیشگی حالا می درخش بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ،...ادامه مطلب
ما را در سایت بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ، دنبال می کنید

برچسب : شرحیات,غیاب, نویسنده : martaparta بازدید : 25 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 5:55

  تصویر جانداری با شمایل انسان، اما پری وار، در ویرانه های بنایی. تلی از خاک با ارتفاعی رو به نزول.پاره هایی از وحشت، خشت خشت، انبار شده روی هم، شاید فقط نشانی از زندگی منقضی شده، دارد. جاندار، هیبتِ ملکوتی ش را روی تکه پاره های تنانِ تاریخِ زمین، پهن کرده. اشیا از سکونت فارغ اند. غبار با پریدگی طلایی ش از افق فقط آویزان است. اینها، یادِ شبی بود که در را بستی. از لای در دیدمت که به پهلو یک وری افتادی. بی جان. انگار هیچ وقت ایستاده روی جاذبه ندیده بودمت. انگار همیشه نقشی روی قالی بودی. پر رنگ و کم رنگ می شدی. سایه روشن، گندمِ تنت را می پراند. تیره ی دور چشم هات توی تاریکی مات و بی رمق مانده بو بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ،...ادامه مطلب
ما را در سایت بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ، دنبال می کنید

برچسب : شرحیات؛,تنِ,خواب,مانده,آینه, نویسنده : martaparta بازدید : 36 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 5:55

 

لشگر در حال کشور گشایی ست. امیر میل به تصرّف دارد: 

تکّه تکّه ی هر خاکی، هر تنی

شهر به شهر بوی خون است و تن به تن بوی بی رمقِ زخمِ خشک شده.

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۵ساعت 1:6  توسط .  | 
بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ،...
ما را در سایت بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ، دنبال می کنید

برچسب : مرا,بداهه,کردی, نویسنده : martaparta بازدید : 20 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 5:55

  این صورت نه خیر است و نه شر که هم خیر است و هم شر.  این آینه صورت من است نه آنچنان که می بینم. آینه منم. از اکنونم تا هر لحظه ای که بر من گذشته در من جاریست. آلبومی که ورق می زنیم. صورت هایی که می بینم. همه به یک اندازه آشناست و غریب. از صورت پارسالی مان تا وقتی که کودکیم. صورتم را از وقتی که نطفه شکل گرفت با خودم حمل می کنم. نه. صورت پدرم. صورت مادرم. صورت پدربزرگ و مادر بزرگ...صورت های از ریخت افتاده و منقضی شده شان را با خودم حمل می کنم. صورت اجدادم. صورت خاکم. صورت آدم و برادرانم: هابیل و قابیل. صورتِ ما قبلِ بشریت. جغرافیای تنم بسیط می شود. در جهان ردی از من است. از صورت من. صورت دختر ع بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ،...ادامه مطلب
ما را در سایت بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ، دنبال می کنید

برچسب : شرح,شطحیات, نویسنده : martaparta بازدید : 23 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 5:55

 

چه می شد کرد که نکرده باشند؟به اینهاش هم گاهی فکر می کنم، عموهام که کنار دختر عمو هام نشسته بودند، بودند.

بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ،...
ما را در سایت بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ، دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : martaparta بازدید : 20 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 13:15


آه روبرت کوچک من
زندگی آنقدر ها هم پیچیده نیست،کافیست دستت را دراز کنی،چیزی را برداری،بعد شبیهش بشوی.

بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ،...
ما را در سایت بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ، دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : martaparta بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 4:56

مادر میگفت دوست داشتم اسمت را لیلا می زاشتم. صدات می کردم :لیلا م بیا اینجا. اگر پدر نمی رفت حتمن حالا مرا قشنگتر از مادر صدا می کرد.

بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ،...
ما را در سایت بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ، دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : martaparta بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 4:56

آدم یکبار که غم بیاد سراغش دیگر تمامی ندارد. بچه دار هم بشود بچه ش با اندوه پدر مادرش اُخت می شود. جوری که بعد ها جور دیگه ای را بلد نمی شود هیچ جوره هم. اول هاش خیال می کردم خلاصی دارد. می شود خانه را با غم هاش گذاشت و رفت. نمی فهمی که مثل استخوان دارد در تو بزرگ می شود، غم. خواهر دوباره تب دارد. کسی که تب بریزد زیر پوستش قرار ندارد اصلا. تن کوچکش هی لای پتوی نازک وول می خورد. انگار عجله دارد اما هیچ هم اینطور نیست. گفتمش من که بی تبم چرا بی تابم. با چشمهاش زل زد به روم. در آن لحظه، تاریخی بینمان رد شد که تنها من و او ازش خبر داشتیم با مادر که فرستادمش اتاق آنوری بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ،...ادامه مطلب
ما را در سایت بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ، دنبال می کنید

برچسب : شرح احوالات عارفان,شرح احوالات, الله قاضی,شرح احوالات عرفا,شرح احوالات علما, نویسنده : martaparta بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 4:56

 

شال ِسفید ِتربتی را پیچیده دور تن َش.

هنوز خجالت می کشد...

بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ،...
ما را در سایت بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ، دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : martaparta بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 4:56

 

اندوه هیچ به جاییش هم نمی گیرد. انگار از ازل همین بوده. یا اصلا وحی ِمنزل است.

غالب اوقات به این فکر می کنم که گیریم لامسه و بینایی و چشایی و شنوایی هیچ اصلا...اما اگر بوش موافق ِباد ِ خراسان نباشد، آن وقت چه کنم...

بعد پهن می شوم توی تکّه هاش، از مرو و بلخ تا هرات و طوس. حالا باش و ببین.

بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ،...
ما را در سایت بیچاره لک لک ها . بیچاره جهان ، دنبال می کنید

برچسب : بدون شرحیات, نویسنده : martaparta بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 4:56